سلام گل مامانی...یونای خوش ادا و مهربونم
دیشب خونه اقای امیری اینا بودیم و با حمیده جون برات حریره بادوم درست کردیم مامانی...تو هم یه ذره خوردی ولی چون سیر بودی دیگه نخواستی...آخ که چقدر تو با این آقای امیری جوری و بهش لبخندهای خاص و ویژه میزنی مامان جون. تازه کلی هم وسط هال قل خوردی و هی مثل کتلت پشت و رو شدی.قربون اون اخمت بشم وقتی که خسته میشی.کلا شب خوبی بود عزیز دلم . فقط نمیدونم چرا این قطره بیچاره آهن( میم) رو هی تف میکنی و من باید شیش دونگ حواسم بهت باشه تا روی لباسات نریزه..البته خدا رو شکر دیفن هیدرامین کامپاندت رو خوب میخوری ..انشالله گلوت هم زودتر خوب شه مامانی.
صبح دیروز که بعد از چند روز تعطیلی( تاسوعا و ..) از مهد تحویلت گرفتم!! خیلی تو خودت بودی بچه و با مامانی انگار قهر کرده بودی...میگم خدا به داد اون بیچاره ای برسه که بیاد توی قلب تو ...نکنه باهاش زود زود قهر کنی مامان جان ها؟!!! خوب؟!! مثل باباییت باش..صبور و مهربون ...گرم و دوست داشتنی...
هر دوتون رو دوست دارم .بوس برای پسرک گلم.بوسه ای برای همسر همیشه همراهم.
بوس برای همگی تون هوارتااااااااااااااا........