عزیزکم امروز مامانی و بابایی بر میگردن از سفر
کلی کار دارم برای انجام و بهت قول میدم مثل دو شب پیش به زودی باز هم ببرمت خونه زن عمو جون با پسر عموی کوچولوی خوشگلت قهقهه بزنی و مست از بازی بشی و من دنبال دوتاییتون کنم و بشم گرگ ناقلا و دو تا ببعی سفید خوشگل از دستم فرار کنن و برن توی چادرشون...
خنده هات توی گوشم میپیچه و لبریز میشم از بوی زندگی...