یونای کوچک ما

برای پسرکم مینویسم تا یادم بماند چه حس شیرینی را تجربه کردم.

یونای کوچک ما

برای پسرکم مینویسم تا یادم بماند چه حس شیرینی را تجربه کردم.

ورود به شش ماهگی

گلم..پسرم.. امروز وارد شش ماهگی شدی.

وای یونا نمیدونی  دوروز مونده به تموم شدن ۵ ماهگی ساعت ۷.۲۰ عصر سه شنبه ۲۶ آبان ۸۸  دستم به یه دونه چیز تیز خورد روی  لثه ات...خدای  من ..دندون..... یعنی  وقتش  الان بود؟  واییییییییی که چه لحظه ای بود فردا شبش  که دیدم یکی دیگه هم کنارش  هست و هر دوتاشون آرو م اروم دارن از زیر لثه میان بیرون و به شیرینی  خنده هات وو زیبایی  دهن کوچولوت اضافه میکنن.

الهی قربونت بشم مامانی  که اروم و  صبور دردش رو تحمل میکنی و  مثل خیلی از بچه ها کلافه نمیکنی  همه رو..

یونای  من.. امروز  ضمنا قراره اولین تئاتر زندگیت رو بری....شب  که برگشتیم میتونم در موردش بنویسم برات.

 دوستت دارم فرشته شش ماهه من... خیلی زیاد..خیلی.... 

 

تئاتر بد نبود.دوستش داشتم. مکان هم جهاد دانشگاهی ..دانشکده سابق  من ...خاطرات مثل برگ های  پاییز روی  سرم ریختند و یادم آمد اینجا چقدر  بزرگ شدم..چقدر  آموختم از  زندگی...روزی برایت خواهم گفت.