یونای کوچک ما

برای پسرکم مینویسم تا یادم بماند چه حس شیرینی را تجربه کردم.

یونای کوچک ما

برای پسرکم مینویسم تا یادم بماند چه حس شیرینی را تجربه کردم.

هفته ۳۷

سلام یونا جان..خوبی  مامانی گلم؟

عزیزکم امروز وارد هفته ۳۷ شدی وایییییییییی خدای  من چقدر داره زود میگذره..دلم میخواد حالا حالاها اون تو باشی و من بیشتر حست کنم از طرفی دلم میخواد زود ببینمت..مامانی ... امروز ادامه کلاس  نقاشیم رو رفتم و ثبت نام کردم انقدر مربیم خوشحال شد و حالا قراره تا ۲۵ خرداد که گل پسری  ما به دنیا بیاد من یه تابلی زیبا برای  اتاقش  کشیده باشم..

یونا جان تقریبا یه هفته ای  هست که خونه هستم و دارم استراحت میکنم.. تو هنوز  تو وضعیت بریچ هستی ونشستن  پشت صندلی  و میز منو اذیت میکنه  هر چند یه چند روزی  باز باید برم سر کار و بعد دوباره تا وقتی  که تو  توی یغلم بیای باز میمونم خونه و دوتایی  حالشو میبریم..من و تو و بابایی  خوشحال از اینکه من کمتر خسته میشم .

اوه راستی یه خبر..دیشب  با خاله صبا و مامانی رفتیم سرویس  چوب سفارش  دادیم   بگو کجا؟  دکوراتور  که من عاشق طرح ها و تمیزی کاراشم.وای نمیدونی یونا جان وقتی آقاهه گفت دو ماه دیگه طول میکشه تا تحویل بده چقدر غصه خوردم ولی ازش  خواهش  کردیم فوق فوقش  تا ۲۰ خرداد بهمون بده..میدونی  که یونای  گلم..من و بابایی دوست نداریم از کسی  هدیه یا کمک بابت وسایل ت وقبول کنیم حتی از مامانی و بابایی من..و خیلی برامون ارزش  داشت دیشب  با زحمت خودمون و پولی  که از تلاش  دو تاییمون بود تونستیم تخت و اینا ت رو هم بگیریم.راستش  گلم من به بابایی  حق  میدم این روزها نگران باشه آخه  هزینه های  زیادی پیش رو داریم برای تو و خب  مطمئنم بازم مثل همیشه خدا کمکون میکنه ..فقط  مامانی  تو یه دعایی میکنی برای  قرار تیرماه؟ تو که یادته؟ برای بابایی  حتما دعا کن کوچولوی  من.

خب  این روزها پسرک گلم تو تکونات هم بامزه تر شدن.وقتی به پهلو میچرخم میری زیر دنده هام و من همش  میترسم نکنه اون تو خفه بشی  بعد من صاف  میخوابم و تو چون اون گوشه رفته بودی برای خودت یه ور شکمم قلبمه میشه و تو کاملا کج قرار میگیری و شکل خنده داری به شکم من میدی..وقتایی که باهات حرف  میزنم میفهمی با تو هستم و موج میدی  اون تو انگار  داری  برام دست تکون میدی و وقتایی که یکم غصه میخورم تو مثل بال پروانه اون تو بال بال میزنی و من زود خودم رو اروم میکنم  چون مطمئنم تو اونقدر آرومی  و به این چیزها عادت نداری و من خوشحال از اینکه تو همه این مدت آرامش  داشتم و بابایی  نذاشت آب  تو دلم تکون بخوره.

وای  .وای پسرکم  خیلی باید حس  جالبی باشه وقتی  تو رو نشونم میدن..میدونم من تو تموم این مدت توی  ذهنم یه پسر کوچولوی کچل!!! با چشم های روشن و لب  های قرمز کوچولو  و پوست سفید و لپ  های  گلی  توی  ذهنم داشتم ..البته میدونم ممکنه نی نی  ها اینقدر  ها هم خوشگل نباشن ولی  نمیدونم چرا مطمئنم تو خیلی  تمیز و ناز دنیا میای. دکتر گفته ۲۵ خرداد دنیا میای..وای یونا جان فک کن..روز  گل .... ت وروز  گل  دنیا میای و من خیلی  خوشحالم ..روز قبلش  هم روز  مادره

پسرکم من دوست داشتن هام افراطی و زبونی  خالی نیست من وقتی  کسی رو دوست دارم با همه وجودم بهش  عشق  میورزم ..احترامش رو دارم و سخت گیری  های خاص  خودم رو هم البته..میدونی  گلم اگه کسی بیاد توی  دایره ای که با نظرات و عقاید وحتی سخت گیریهای  من  نزدیک باشه دیگه حله ..من و بابایی تو رو جوری بزرگ میکنیم که یاد بگیری برای هر چیزی باید بهاش رو پرداخت کنی ..باید  تو زندگی مقاوم باشی  و سخت کوش تاقدر  همه چیز رو بدونی.من و بابایی به تو عشق ورزیدن رو یاد میدیم اونقدر بهت عشق  میدیم که تو هم یاد بگیری  تو زندگی به بقیه محبت و عشق بدی...من ووبابایی تو رو میندازیم توی جاده ای  که با روحیات و حس  های توسازگار باشه من نه میخواهیم تو آرزوهای  دست نیافته ما رو برآورده کنی  و نه میخواهیم برای کسی  جز خودت زندگی  کنی ..من و بابایی  سعی  میکنیم بفهمیم تو چی دوست داری  و چه هنر و قابلیتی  توی  وجودت پر رنگ تره همو ن رو برات هموارش  میکنیم عزیزکم ..من و بابایی  دوست داریم فردای روزگار که شد تو از داشتن ما به خودت ببالی ...یونا جان من و بابایی اونقدر عاشق  هم هستیم که مطمئنم سر  سفره ای بزرگ میشی که توش  نه نامهربونی  یادمیگیری و نه نارو ...فقط  صداقت و یکرنگی میبینی  عزیز دلم. میبینی  چه زندگی قشنگ و ارومی  منتظرته ..میدونی  من و بابایی برای به اینجا رسیدن چه زحمت هایی  کشیدیم و اونقدر  صبر کردیم تا همه چیز به حد عالی برسه و بعد مهمون کوچولمون رو دعوت کنیم

راستی یه خبر  کوچولوی  من ..وای  یونا نمیدونی نوشین جون چه چیزهای خوشگلی برات فرستاده اونقدر کفش  و اون شلوار کوچولو ناز  و قشنگن که آدم فقط  دوست داره بشینه و مدت ها نگاش  کنه ومن یه نی نی خوشگل رو همش  تصور میکنم که توی  اون لباس  ها باشه  و ببریمش  بیرون و به همه نشونش بدیم... آره فدا تشم..چرا که نه؟ مگه تو کم نعمتی  هستی قربونت بشم.

خلاصه که گوگولی  مامان دیگه چیز زیادی  به اومدنت نمونده ..بذار سر  فرصت عکس های  وسیله ها ت رو بذارم تا یادگاری  داشته باشیم. چیز زیادی  نیست در  حد وسایل ضروری ولی  هر تیکه اش رو با هزار شوق و ذوق  خردیدم گلم و تا چند ساعت بعدش  همش  روی  هوا بال با میزدیم.. واسه ما دنیایی درست کردی عسل پسری..میبینی ؟

بوسسسسسسسسس