یونای کوچک ما

برای پسرکم مینویسم تا یادم بماند چه حس شیرینی را تجربه کردم.

یونای کوچک ما

برای پسرکم مینویسم تا یادم بماند چه حس شیرینی را تجربه کردم.

ورود به هفت ماهگی

امروز اولین روزت مهدت بود مامان....الهی بمیرم ...  

هر  چند  این هفته امتحانی  من ه با تو ماندم تا نگاهم چک کند همه چیز را در  مهدی که قرار  است شاد باشی آنجا هر چند دور از  من و یاد بگیری گاهی  دنیا جای  دلتنگی  های کوچکی  هم هست..ولی  وزد بود این درس برایت و میدانم تصمیمم بر  این کار  شاید  در ظاهر  بی رحمانه باشد ولی ببزرگت میکند پسرکم..بزرگ ..

دلم را جا گذاشتم ..زندگی  را پشت یک در گذاشتم  رفتم به سویی که تو نبودی...قول میدهم برایت مادری  کنم فقط  دلتنگی  نکن..حداقل تو   نکن... 

مطمئن باش وقتی با هم به خانه برگردیم همه تنهایی هایت را در آغوشم رها میکنی تا برود بالا و از  تو دور شود.. 

گریه نکن صمیم...یونا مرد قوی ای هست..خیلی  قوی. 

چقدر با خودم تکرار کردم این را... 

 

 هفت ماهگی تو و این تاریخ یادم بماند :

7  آبان  88      اولین غلت کامل منزل دایی