یونای کوچک ما

برای پسرکم مینویسم تا یادم بماند چه حس شیرینی را تجربه کردم.

یونای کوچک ما

برای پسرکم مینویسم تا یادم بماند چه حس شیرینی را تجربه کردم.

ورود به هفته ۳۸

سلام گوگولی پنبه ای مامان و بابا!! خوبی پسر کوچولو؟امروز  مامانی بعد از ۱۶ روز استراحت برگشت سرکار..یونا انقدر این همکاران کاراشون خنده دار بود که حد نداشت..مثلا بعضی  هاشون که اصلا نمیدونستن من حامله ام!!! فک کن!! ماه نه هستم  مثلا!! یکیوشن هم فک کرده من تصادفی  چیزی  کردم وخیلی آقاهه بنده خدا نگران شده و کم کم حالش حالش کردن که خانم فلانی  داره مامان میشه و امروز  اومد ه بود بهم تبریک میگفت و خیلی ذوق  داشت!!!آخه هر وقت حرف  بچه می شد من بهش  میگفتم شما چه حوصله ای  دارین دو تا پشت سر هم آوردین و اون میگفت منتظرم یه روزی  شما هم کوچولو داشته باشین تا بدونین چقدر شیرینه!!!!  خلاصه که به ارزوش  رسید فک کنم بنده خدا!!!

نی نی  امان از دست تو.... دعوا نمیکنم ها فدا تشم فقط  دارم درد و دل میکنم مثلا!!!! شب ها ک هه مه میخوابن من و اقا پلیسه و احیانا ک.روبی بیداریم !!! (این روزها انتخابا  ت خیلی داغه نی نی  جونم)و تو همش  از  این ور لیز میخوری  می ری  اون ور و از او نور هی میای  این ور.. بعد یهو وسط قلمبه مبشی و یکدفعه موج میدی شکم مامانی رو..خلاصه که خوش  خوشانته او نتو فک کنم..خونه دوبلکس و جا دار!!! بد نگذره یه وقت ها!!! تعارف نکن عزیزم..

اوه خبر بعدی  هم اینه که نمایشگاه عکاسی بابایی هم این هفته داره برگزار میشه..واییییییییییی یونا نمیدونی  چقدر  زحمت کشیده بود براشون...من همیشه ممنونم استادش ه ستم..یکی شون خیلی بامزه هست. کله موفرفری داره و مثل تربچه نقلی  حرف میزنه .تازه میگن عاشق ماماننشه.همیشه هم لبش به خنده بازه.به علی میگم جدا دور و بر این آدم شونه پیدا نمیشه هیچ وقت؟!!..یکیشون هم هست خیلی توی  دلم جا کرده خودش رو ولی  نمیتونم  و روم نمیشه بهش  نزدیک بشم.خیلی جنتلمن و خیلی خوش برخورد و مهربونه.کلی  هم دست بابایی رو توی  این  زمینه گرفته و بهش  کمک و راهنمایی کرده.دوست دارم زودتر ببینیشون و بدونی  چه آدم های بزرگی  هستند .راستی این دومی  که اسمش هم مثل خودش  زیباست فک کنم انگلیسی  باید خیلی  بلد باشه چون مدل حرف زدنش  تابلوست که زبان خارجی  میدونه.لحنش رو خیلی دوست دارم.یکی هم هست یه خانمه با دخترک کپل مپلیش که اییییییییییی بدم نیمی آد  ازش ولی به اندازه اون دو تا با مزه نیست. 

 و اما برای  برگزاری  این نمایشگاه  بگم من شب  ها تا ۱۱-۱۰تنها بودم تو خونه و با پسر گلی حال میکردیم و وبلاگ میخوندیم و بازی  میکردیم.وقتی بابایی نیست من خیلی تنهام توی  خونه...حتی  توی  این دنیا... 

نمیدونی چقدر دوست دارم زودتر ببینمت...دکتر میگفت نی نی داره میچرخه و عملا داره میاد پایین..خد ارو شکر ..الهی  تا آخرش  همین طور  خوب و سالم باشی  گلکم و من زود بتونم صورت  نی ین خودمون رو ببینم..خیلی  منتظر دیدنت عزیزم. بابایی  برات بوس  گنده میفرسته و تازه من بهش  میخندم که ای  بیچاره!! یه ماه ازگار فک کردی  کله نی نی رو داری  میبوسی نگو کله اش  رفته بود ه پایین و شوما جناب  باسن رو مورد لطف  قرار میدادین!!!

قربونت بشم گلم.مواظبتم و ت وو همه مامان ها و نی نی  ها رو به خای بزرگ میسپارم و ازش  میخوام این حس شیرین و نعمت رو به همه زن ها و مردهایی  که دلشون میخواد مادر  یا پدر بشن هدیه کنه...الهی امین و شکر بابت همه چیز.

بووووووووس  مامانی.مواظب  منم باشی  ها...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد