امروز ۲۹ تیر ماه ۸۹ یک سال و یک ماه در کنار هم ..سه نفری ..
خیلی روزهای زیبایی است ..کنجکاوی های تو ..حرف زدن های کلمه ای تو ..چشم هایت وقتی حریر خواب روی آن ها می افتد..دست های نرم و کوچکت ..مژه های مشکی و بلندت ..دوست داشتنی تر میشوی ...
۲۵ تیر جمعه شب با تو عزیز دلم و بابایی رفتیم منزل عمو کیای عزیز . حسابی به تو خوش گذشت ..داخل آشپزخانه روی سنگ ها برای خودت باز ی میکردی و با چشم هایت میگفتی دوست داری کنارت باشیم..مامان قورقوری ات را هم بردیم با خودمان که خانه تنها نماند و دلش برایت تنگ نشود.آخ که وقتی چشم هایت از خواب روی هم می افتاد و مشتاقانه نگهشان میداشتی تا خواب نبرتت..دوست داشتم ساعت ها در آغوشت بگیرم و بگویم مال منی..مال منی...
مینویسم تا یادم نرود :
چهار دندان بالا و چهار دندان پایین داری و دو دندان دیگر بعد از نیش سمت راست جوانه زده اند مثل غنچه های کوچک..
واین روزها این گونه برایمان حرف میزنی شیرینم:
یونای من این شعر را از طرف عمو ک برای تو مینویسم ...یادش بگیر و فراموشش نکن در زندگی ..
نگاه بکن به آنجا
به آن دور و به آن دور
ببین ستاره شده
سوار قایق نور
کلاغ پر
گنجشک پر
کبوتر از قفس پر
غصه ها از دلم پر
الهی هیچ وقت غصه ای نباشد در دلت که نیاز به پر داشته باشد
الهی هیچ وقت ستاره هایت دور نشوند از اسمان روشنت
الهی نگاهت هم اینجا باشد هم دورها را ببیند
و کبوتر دلت همیشه ازاد باشد به هر کجا که میخواهد برود و اسیر چیزی نباشد عزیزکم.
دلت بی غصه
اسمانت روشن
و همه کبوترهای سپید دنیا در خواب هایت
دل همتون بی غصه / لباتون تا ابد شاد و تنتون همیشه سلامت عزیزای من